جدول جو
جدول جو

معنی تاریخ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

تاریخ شدن
(مُ بَ / بِ رَ)
تاریخ گشتن. بزرگ و مشهور شدن. باقی ماندن نام. به غایت و نهایت بزرگی رسیدن. اشهر ناس شدن. رجوع به تاریخ و تاریخی شدن و تاریخ گشتن شود.
- تاریخ قومی شدن، بزرگ و پیشوای قومی شدن. اشهر قومی شدن:... و صولی گفته تاریخ هر شی ٔ غایت و نهایت آن چیز است و از اینجا که گویند ’فلان تاریخ قومه’ یعنی به او منتهی می شود شرف قوم وی. (از منتهی الارب) (از غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ فَ عَ)
لاغر یا نازک و یاتنک شدن: فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است. (فرهنگ نظام). استدقاق. (منتهی الارب). لاغر شدن. (ارمغان آصفی) (غیاث) (آنندراج). ضعیف شدن. (فرهنگ ضیاء). رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 307 شود:
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
فردوسی.
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
بدر او شد چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک.
سنایی.
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک.
سعدی (ترجیعات).
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
صائب (آنندراج).
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
صائب.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دید
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
محسن تأثیر (آنندراج).
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من
باریک شد محیط چو آمد بجوی من.
صائب (از ارمغان آصفی).
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت.
کاشی آملی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش.
کلیم (از ارمغان آصفی).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تاراج رفتن. به غارت رفتن. به چپو رفتن. به چپاول رفتن:
یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد
ما همچنان لب بر لبی برناگرفته کام را.
سعدی.
رجوع به تاراج رفتن و تاراج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ دَ)
چهارمیخ شدن. تعذیب و شکنجه شدن. نوعی از تعذیب مجرمان که دراز بر زمین انداخته به چهارمیخ دست و پا بندند. (آنندراج) (غیاث) :
درسم رخشت که زمین راست بیخ
خصم توچون نعل شده چارمیخ.
نظامی.
، کمال محکم شدن. (آنندراج) (غیاث). و با لفظ شدن کنایه از نهایت قیام و استواری. (آنندراج در معنی چارمیخ) :
جناح از هوا در زمین برد بیخ
پساهنگ شد در زمین چارمیخ.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
تیره شده. تارشده. رجوع به تاریک شدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَل ل)
دانندۀ تاریخ، شناسندۀ تاریخ، مورخ
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ / بِ رَ / رِ)
توریخ. (تاج المصادر بیهقی) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ حَ)
تاریخ شدن. بزرگ و مشهور شدن:
شهریارا روزگار تو بتو تاریخ گشت
همچو تو از دولت تو بهره ور شد روزگار.
فرخی.
تاریخ گشته رفتن مهد تو در عرب
چون در عجم کرامت تو داستان شده.
خاقانی.
رجوع به تاریخ شدن و تاریخی شدن شود
لغت نامه دهخدا
(چِ دَ)
حرام گشتن. منع شدن. ناجایز شدن. حرام شدن. رجوع به تحریم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ بَ / بِ)
تیره شدن. تار گردیدن. تیره گشتن: دجم، تاریک شدن. (منتهی الارب). ادلماس، سخت تاریک شدن. (منتهی الارب) :
ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه
تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه.
فردوسی.
بیامدچو با شیر نزدیک شد
جهان بر دل شیر تاریک شد.
فردوسی.
ز توران بیاورد چندان سپاه
که تاریک شد روی خورشید و ماه.
فردوسی.
همی بود تا سنگ نزدیک شد
ز گردش همه کوه تاریک شد.
فردوسی.
بدان شیر کپی چو نزدیک شد
تو گفتی بر او کوه تاریک شد.
فردوسی.
بکردار شب روز تاریک شد.
فردوسی.
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو (دیوان چ کتاب خانه تهران ص 203).
تا نه تاریک شود سایۀ انبوه درخت
زیر هر برگ چراغی بنهد از گلنار.
سعدی.
- تاریک شدن بخت، تیره بخت شدن. تیره شدن بخت. مجازاً بمعنی مرگ آمده است:
بگفت این و تاریک شد بخت اوی
دریغ آن سر و افسر و تخت اوی.
فردوسی.
- تاریک شدن چشم (جهانبین) ، تار شدن چشم: اسداف، تاریک شدن هر دو چشم از گرسنگی یا از غایت پیری. تغطش، تاریک شدن چشم. (منتهی الارب). غسق، تاریک شدن چشم. (تاج المصادر بیهقی). مدش، تاریک شدن چشم از گرسنگی یا از گرمی. طرفشت عینه، تاریک شد و سست گردید چشم او. طخشت عینه طخشاً، تاریک شد چشم او. (منتهی الارب) :
بدید آن رخانش چو نزدیک شد
جهان بین او نیز تاریک شد.
فردوسی.
رجوع به تار (تار شدن چشم) شود.
- تاریک شدن شب، فرارسیدن شب و تاریکی آن: اخضلال، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دجو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). ادلیمام، تاریک شدن شب. (از منتهی الارب). دموس، تاریک شدن شب. اسداف، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اسحنکاک، تاریک شدن شب. اشتباک، نیک تاریک شدن سیاهی شب. اطلخمام، تاریک شدن شب. اطرمس ّ اللیل اطرمساساً، تاریک شد شب. طرشم اللیل، تاریک شد شب. اعتکار، نیک تاریک شدن شب. تعظلم، تاریک شدن شب و سخت تاریک شدن آن. علمه، تاریک شدن شب. عکمس اللیل عکمسهً، تاریک شد شب. غطو، غطوّ، غطی، غطی، تاریک شدن شب. اغباس، اغبساس، تاریک شدن شب. غسقان، غسق، اغساق، تاریک شدن شب. (منتهی الارب). غسوق، تاریک شدن شب. اغدار،تاریک شدن شب. غضو، تاریک شدن شب. غسوم، تاریک شدن شب. غدر، تاریک شدن شب. قطو، تاریک شدن شب. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ / جِ عَ)
قابل ضبط در تاریخ شدن. درخور باقی ماندن در تاریخ شدن. تاریخی گشتن: و جوانمردی و همت او تاریخی شد روزگار را. (تاریخ طبرستان). و صیت مردانگی او آن روز تاریخی شد. (تاریخ طبرستان). رجوع به تاریخی و تاریخ شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاراج شدن
تصویر تاراج شدن
تاراج رفتن بغارت رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریز شدن
تصویر واریز شدن
واریز شدن حساب. تفریغ حساب بعمل آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریک شده
تصویر تاریک شده
تیره شده تار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریک شدن
تصویر تحریک شدن
آغاردن نوانیدن انگیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحریم شدن
تصویر تحریم شدن
ارواییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تیره شدنتار گردیدنتیره گشتن، یا تاریک شدن بخت. تیره بخت شدن سیاه بخت شدن، فرا رسیدن مرگ. یا تاریک شدن چشم. تیره و تار شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریخی شدن
تصویر تاریخی شدن
قابل ضبط در تاریخ شدن، تاریخی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاری شدن
تصویر طاری شدن
آمدن از جایی که ندانند یا از جایی دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارک شدن
تصویر تارک شدن
چیز آموخته را فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
روانیدن سچیدن روانشدن سرازیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
((شُ دَ))
روان شدن
فرهنگ فارسی معین
سرزنش شدن، شماتت شدن، ملامت شدن، تنبیه شدن، مجازات شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احداث شدن، دایر شدن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، پی ریزی شدن، بنیاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گردآوری شدن، جمع آوری شدن، تدوین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبیه شدن، به کیفر رسیدن، گوشمالی شدن، مجازات شدن، ادب آموختن، تربیت شدن، فرهیختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تار شدن، تیره شدن، تیره وتار شدن، ظلمانی شدن
متضاد: روشن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
Gush, Stream
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
хлынуть , течь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
sprudeln, strömen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
литися , текти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
tryszczeć, płynąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
涌出 , 流动
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
jorrar, fluir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
zampillare, scorrere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی